جدول جو
جدول جو

معنی پی تر - جستجوی لغت در جدول جو

پی تر
کنار، عقب تر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس تر
تصویر پس تر
عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش تر
تصویر پیش تر
جلوتر، نزدیک تر، پیش از این، گذشته، سابق
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
یکی از القاب اسکندر کبیر، و شرح آن چنین است: زمانی که اسکندر کبیر در مقدونیه بود خودرا پسر زئوس یا ژوپیتر که بنابر افسانه های قدیم یونان خدای خدایان بود می دانست. از اینرو بعدها که از مصر به معبد آمون رفت کاهن آنجا از راه چاپلوسی و تملق، او را ژوپی تر آمون خواند و از آن ببعد فکر پسر خدا بودن بقدری در مغز اسکندر قوت یافت که می خواست او را پسر خدا خطاب کنند. (ایران باستان ج 2 ص 1740)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم:
چنان بد که یک روزپرویز شاه
همی آرزو کرد نخجیرگاه
بیاراست بر سان شاهنشهان
که بودند ازو پیشتر در جهان.
فردوسی.
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان پیشتر.
فردوسی.
زمین کهستان وراداد شاه (کاوس)
که بود از سزاوار تخت و کلاه
چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی کنون ماوراءالنهر.
فردوسی.
یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
همچوسلیمان که پیش بود ز داود
پیشتر از زال بود رستم بن زال.
منوچهری.
در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب
نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب.
منوچهری.
گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی).
پیشتر از ما دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند.
نظامی.
نبودیم ازین پیشتر سست کوش
کنون گرمتر زان بر آریم جوش.
نظامی.
پیشتر از پیشتران وجود
کآب بخوردند زدریای جود.
نظامی.
وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را.
سعدی.
، جلوتر:
بدو گفت ازیدر مرو پیشتر
بمن دار گوش از یلان بیشتر.
فردوسی.
تو زآن نامداران نه ای بیشتر
ازین در که رفتی مشو پیشتر.
فردوسی.
گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106).
پیشتر آ، تا بگویم قصه ای
بو که یابی از بیانم حصه ای.
مولوی.
قدم من بسعی پیشتر است
پس چرا حرمت تو بیشتر است.
سعدی.
هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود.
- پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران.
- ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
دیزی کوچک، دیزی، تیره (در تداول مردم قزوین)، آبگوشت
پیچّی، (در تداول مردم قزوین)، لقمه، پیته
لغت نامه دهخدا
نام زنی غیبگوی در معبد دلف، رجوع به پی تیا و ایران باستان ج 1 ص 272 و 665 و 667 و 749 و 781 و ج 2 ص 1214 و 1226 و 1227 شود)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ)
مرکّب از: پی، پشت + سر بمعنی رأس پشت گردن، قفا. قذال، پشت گردنی. لت. سیلی که بپشت گردن زنند. زدن به پشت گردن و این در لهجۀ آذری متداول است
لغت نامه دهخدا
(یِرْ)
نام ساکنین ناحیتی در تراکیه در طرف چپ کوه پان ژه، به عهد خشایارشا. (ایران باستان ج 1 ص 749)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پی شناس. آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غُ)
قارچ (در تداول عوام گناباد خراسان). نوعی از آن را بعربی فطر و انواع دیگر را، غرد، غراد، غراده، مغرود، غرده، غرد، غرده نامند و سماروغ و سماروخ نیز بدین معنی است
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
دیرتر. عقب تر. از عقب. از دنبال. اختباء، تعمیه کردن بر کسی چیزی پس تر، پرسیدن او را از آن. (منتهی الارب) :
سپه رانی و ما ز پس تر شویم
بگوئیم و زین در سخن بشنویم.
فردوسی.
، ادنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی سر
تصویر پی سر
پشت گردن، قفا
فرهنگ لغت هوشیار
پس روی متابعت تبعیت اقتدا اقتفا: آنچه شرط شده بر من (مسعود) درین بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
سابق، قبلاًاسبق، اقدم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی برد آنکه در یابد، پی شناسقائف، اسبهایی که جایزه دوم و سوم و چهارم را میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جر
تصویر پی جر
((پِ جِ))
دستگاهی که به وسیله آن، شخص برای تماس گرفتن از طریق تلفن با شخص مورد نظر فراخوانده شود، پی جو (واژه فرهنگستان)، فراخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
در قدیم، قبلا، سابقا
فرهنگ واژه فارسی سره
فراتر، سابقاً، قبلاً، گذشته، ماقبل
متضاد: بعدتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درپوش یا درزگیر پارچه ای، پیوسته، پیاپی، پشت هم
فرهنگ گویش مازندرانی
کنارتر
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله رو، تعقیب کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبال تر، عقب تر، لاغرتر، خسیس تر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی که یک بار به وسیله گوسفندان مورد چرا قرار گرفته و
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش تر، جلوتر، جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی